سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  هفته نامه دانشجویی روایت 57
ای عایشه ! فروتن باش که خداوند متعال، فروتنان را دوست می دارد و گردن کشان را دشمن می دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
درباره ما
هفته نامه دانشجویی روایت 57
مدیر وبلاگ : سیزده 57[244]
نویسندگان وبلاگ :
13 57[2]

سلام .... دانشجویان دانشگاه های شیراز هستیم از اونایی که کشته مرده ی گفتمان انقلاب و حضرت روح الله هستند . سربازان ولایتی هستیم که به زعممون هنوز جمهوری اسلامی اون چیزی که انقلاب اسلامی می خواست نشده ،پس هرجا انحرافی ببینیم فریاد می زنیم ، به عبارت بهتر نقد حاکمان بدون نفی حاکمیت ...... _____________________ _____________________ مدیر مسئول و صاحب امتیاز: محمد حسین رئیسی _____________________ زیر نطر شورای سردبیری و هیئت تحریریه:علی جعفری، مصطفی نمازیان، محمد زارع ،مجتبی ایزدیان _____________________ همکاران: سجاد آزمند، امین رشیدی، غلامعلی سعادت، محمد دژکام _____________________ مدیر وبلاگ: سید حسین مطلبی پور _____________________ پیام کوتاه: 09176343500 ____________________ ایمیل:mag_1357@yahoo.com
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

لوگوی نشریه
هفته نامه دانشجویی روایت 57
بایگانی موضوعی مطالب
اخبار[36] . مقاله[32] . یادداشت هفته[17] . متفرقه[16] . پیام ولایت[7] . معرفی شهید[7] . معرفی کتاب[5] . خاکی تر از خاک[5] . جریانشناسی[4] . خاکی تر از خاک[3] . مطالبات رهبری[2] . متفرقه[ . معرفی کتاب .
بایگانی
پیش شماره
شماره اول
شماره دوم
شماره سوم
شماره چهارم
شماره پنجم
شماره شش
شماره هفتم
شماره هشتم
شماره نهم
شماره دهم
شماره یازدهم
شماره دوازدهم
شماره سیزدهم
شماره چهاردهم
شماره پانزدهم
شماره شانزدهم
شماره هفدهم
شماره هجدهم
شماره نوزدهم
شماره بیستم
شماره بیست و یکم
شماره آخر سیزده پنجاه و هفت
لوگوی دوستان











موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   سیزده 57  

عنوان متن خاکی تر از خاک پنج شنبه 88 فروردین 27  ساعت 11:40 صبح

¨ امام را که پیدا کرد تمام نوشته های خود اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه ، شعر و ... را درون چند گونی ریخت و آتش زد!

”هنر امروز حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان. به فرموده حافظ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هر چه هست خدا باشد ، آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود ... ”

¨ جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم . یکی برداشت و گفت : میتونم یکی دیگه هم بردارم ؟ گفتم : البته این حرفها چیه سید ؟ و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت ،  اما هیچ کدام را نخورد . کار همیشه اش بود . هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند ، بر می داشت ، اما نمی خورد ، می گفت : می برم با خانم و بچه ها باهم می خوریم. به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است  که آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند . شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند .

¨ زمستان 68 بود و در تالار اندیشه فیلمی که اجازه اکران نگرفته بود ، برای یک سری از دست اندرکاران فرهنگی پخش می شد.

سالن پر بود از هنرمندان ، فیلمسازان ، نویسندگان و همه هم مدعی . در جایی از فیلم آگاهنه یا ناآگاهانه به حضرت زهرا (س) بی ادبی شد . داشتم با خودم کلنجار می رفتم و با هزار توجیه که بالاخره طرف هنرمند بزرگی است و حتما منظوری دارد ؟ خودم را آرام می کردم که ناگهان یکی فریاد زد : خدا لعنتت کند ! چرا داری توهین می کنی ؟! همه سرها به سمتش برگشت ، سید بود با همان کلاه مشکی و اورکت سبز کره ای همیشگی .

¨ اولین بار توی جمکران دیدمش . آن وقت هنوز نمیشناختمش . نشسته بود و با صدایی گرم ، دعا می خواند و نرم نرم می گریست . کنارش نشستم و دل به دعایش سپردم . دعا که تمام شد ، سلام و علیکی کردم و التماس دعایی . گفت : محتاج دعاییم و وقتی دیوان حافظ را در دستم دید ، ادامه داد : با حافظ همراهید ؟ گفتم : بله، آن را دوست دارم ، گفت : برایم باز کن . باز کردم . آمد : خرم آن روز کزین منزل ویران برم . گریست . من هم  گریستم گفتم: شما ؟! گفت : مهره ای گم در صفحه ی شطرنج الهی .

¨ به خاطر صدای گرم و گیرایش بارها و بارها به او پیشنهاد کار شد ، اما جز یکبار ،هیچکدام را نپذیرفت . یک کار دانشجویی بود به نام رقص علم . کار مستندی برای عزاداری امام حسین (ع). کار را دید متواضعانه برایش متنی نوشت و خودش هم برایش خواند . عشق (علیه السلام)

¨ دائم الوضو بود . مخصوصا هنگام کار می گفت : عالم تحت ولایت تکوینی الهی است و لذا هر چه بیشتر در مسیر قرب باشیم همه چیز حتی ابزار و ادوات هم بهتر عمل می کند  . نماز اولویت اولش بود . می گفت : هر کس سر نماز حواسش پرت باشد ، در زندگی هم حواسش پرت خواهد بود .

¨ شب قدر بود 21 ماه مبارک رمضان. نشسته بود پای مونتا‍‍ز حدود ساعت 3 بعد از نیمه شب بود . زنگ زدم سریع گوشی را برداشت گفتم شب قدری همه میرن قرآن سر می گیرند ، دعا می کنند تو هم کار می کنی ها ؟

گفت تو از کجا می دانی که این کارها کمتر از قرآن سر گرفتن و عبادت کردن است . فردا که آمد ، متن دوتا از برنامه ها را که همان شب نوشته بود آورد . چیزی که در هر متن وجود داشت ، دعای شهادت بود : ای شهید ، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای دستی بر آروما قبستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون بکش .

¨ صبح جمعه بود . 19 فروردین 72 حدود 500 متر را درون میدان مین و به سمت قتلگاه طی کرده بودیم . بچه ها می گفتند برگردیم ولی سید برای فیلم برداری از قتلگاه اصرار می کرد . با صدای انفجار همه زمین خوردیم . لحظات اول کاملا به هوش بود . بکی گفت : حاجی چیزی نیست . سید گفت : مگر من میترسم که شما میخواهید منو دلداری بدید؟! وقتی روی برانکارد گذاشتیمش گفت مرا به عقب نبرید . بگذارید همین جا شهید شوم. ذکر می گفت تا اواخر میدان مین و دیگر از هوش رفت .

¨ آماده شدیم برای تشییع که ناگهان آقا ( رهبری ) تشریف آوردند . فاتحه ای خواندند و فرمودند : از قول من به خانواده شهید آوینی ، تسلیت بگویید ، هر چند خود بزرگترین داغدار این مصیبت هستم .


 

 



  • کلمات کلیدی :
  •   نظرات شما  ( )


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پاسخی به یک منتقد
    هوشیار باشیم ! نقض قانون با شعار دفاع از قانون .
    [عناوین آرشیوشده]


     

    Powered by : پارسی بلاگ
    Template Designed By : MehDJ