سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  هفته نامه دانشجویی روایت 57
می دانم که برترین توشه رهرو به سوی تو، اراده استواری است که با آن تو را برمی گزیند و اینک، قلبم با اراده ای استوار با تو رازگویی می کند. [امام کاظم علیه السلام ـ در دعایش زمانی که او را به سوی بغداد می بردند ـ]
درباره ما
هفته نامه دانشجویی روایت 57
مدیر وبلاگ : سیزده 57[244]
نویسندگان وبلاگ :
13 57[2]

سلام .... دانشجویان دانشگاه های شیراز هستیم از اونایی که کشته مرده ی گفتمان انقلاب و حضرت روح الله هستند . سربازان ولایتی هستیم که به زعممون هنوز جمهوری اسلامی اون چیزی که انقلاب اسلامی می خواست نشده ،پس هرجا انحرافی ببینیم فریاد می زنیم ، به عبارت بهتر نقد حاکمان بدون نفی حاکمیت ...... _____________________ _____________________ مدیر مسئول و صاحب امتیاز: محمد حسین رئیسی _____________________ زیر نطر شورای سردبیری و هیئت تحریریه:علی جعفری، مصطفی نمازیان، محمد زارع ،مجتبی ایزدیان _____________________ همکاران: سجاد آزمند، امین رشیدی، غلامعلی سعادت، محمد دژکام _____________________ مدیر وبلاگ: سید حسین مطلبی پور _____________________ پیام کوتاه: 09176343500 ____________________ ایمیل:mag_1357@yahoo.com
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

لوگوی نشریه
هفته نامه دانشجویی روایت 57
بایگانی موضوعی مطالب
اخبار[36] . مقاله[32] . یادداشت هفته[17] . متفرقه[16] . پیام ولایت[7] . معرفی شهید[7] . معرفی کتاب[5] . خاکی تر از خاک[5] . جریانشناسی[4] . خاکی تر از خاک[3] . مطالبات رهبری[2] . متفرقه[ . معرفی کتاب .
بایگانی
پیش شماره
شماره اول
شماره دوم
شماره سوم
شماره چهارم
شماره پنجم
شماره شش
شماره هفتم
شماره هشتم
شماره نهم
شماره دهم
شماره یازدهم
شماره دوازدهم
شماره سیزدهم
شماره چهاردهم
شماره پانزدهم
شماره شانزدهم
شماره هفدهم
شماره هجدهم
شماره نوزدهم
شماره بیستم
شماره بیست و یکم
شماره آخر سیزده پنجاه و هفت
لوگوی دوستان











موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   سیزده 57  

عنوان متن حرف هایی برای نشنیدن (2/1) 9 دوشنبه 87 بهمن 21  ساعت 12:13 عصر

حرف هایی برای نشنیدن


اون شب یه کاری داشتم و رفتم هتل ... ( چه کاری داری به اسمش؟! ) همون هتل خوشکله که کلی هم ستاره داره. از دوتا در الکترونیکی رد شدم و رسیدم به کُریدُر، بعد با آن بالابر کذایی اش رفتم کافی شاپ، آخه قرارمون اونجا بود ( برادر، ذهنت جای بد نره، طرف پسر بود! تازه کلی هم ریش داشت! ) اطافمون کلی دختر و پسر جوون بودند و البته اکثر اون پسرا هم ریش داشتند؛ فقط فرقش تو این بود که ریش اونا قیطونی و لنگری و سوزنی و ... بود. دو به دو نشسته بودند و بعضیاشون هم – نعوذ باا...، زبونم لال- دستشون تو دست هم بود ( البه چون ما سوء ظن نداریم می گیم که ان شاءا... زن و شوهر هستن! حداقلش اینه که می خوان در آینده تشکیل کانون گرم خانواده بدن ان شاءا... تعالی، اجماعاً صلوات!) فضا خیلی رمانتیک بود و زیبا. فقط مشکلش این بود که یک کم تاریک بود، هر چی فکر کردم که چرا چراغای اینجا خاموشه به نتیجه نرسیدم، خوب حتماً یه دلیلی داشته دیگه! اصلاً شایدم به خاطر مصرف بهینه ی انرژی بوده! داشتم می گفتم؛ فضا high class  بود، یه تابلوی قشنگ هم زده بودن که توش با خط اعلی نوشته بود: در این مکان رعایت شئونات اسلامی الزامی است بعضی از دخترها  گل دستشون بود گل های مختلف و قشنگ؛ محمدی، رز، ساناز، بنفشه و ... . نمی دانم چرا تا گل بنفشه رو می بینم یادم میُفته به بنفشه دختر همسایمون، همون که هر روز با Make up غلیظ ( همون بزک خودمون) راه میفته تو کوچه و البته یاد سیب زمینی فروشی پدرش! یادم به آرش هم میفته، آخه بنفشه         girl friend آرشه، طفلکی آرش، اون روز دلم براش سوخت خیلی گریه کرده بود چون پاپیش بهش گفته بود پسر بد، آخه اون قول داده بود که هر هفته بعد از کلاس موسیقی سریع بیاد جکوزی پیش پاپی ولی قولش رو زیر پا گذاشته بود و رفته بود برای بنفشه هدیه روز ”وَلِن تاِین“ رو بخره. پسرای کوچه والبته دخترا هم- می گفتن یه ناخن مصنوعی ایتالیایی خریده بوده، با یه کِرِم نرم کننده فرانسوی + یه شلوار خوشکل پاچه کوتاه ترکی. فکر کنم از فردا بنفشه خیلی خوش تیپ بشه. راستش رو بخواین غیر از بنفشه و سیب زمینی فروشی مش رجب و آرش و پاپی مایه دارش، یادم به چیزای دیگه هم میفته که البته این روزا دیگه خیلی مهم نیستند مثل ( کمال زن در این است که ...) ولش کن، نگم بهتره، آخه جامعه از برکت اصلاحات پیشرفت کرده، این حرفها اُمُّل بازیه! اگه جایی بگم مسخرم می کنن، تازه جایی خوندم که آقایون فرمودند علیه خدا هم میشه تظاهرات کرد! و فعلاً کوتاه اومدن؛ فقط کافیه خدا دست از پا خطا کنه و به دموکراسی و آزادی و جامعه مدنی و ... بگه بالا چشمت ابرو! اون موقع است که دیگه خیابون ها پر آدم میشه! ببخشید هِی مطالب شاخه به شاخه میشه ها! آخه آدم یه چیزایی رو می شنوه که کَلَّش سوت می کشه و تا مرز روانی شدن می ره جلو! منم کم کم باید به یه روان شناس مراجعه کنم، اگه کسی یه روان شناس خوب سراغ داره خبر بده ( فقط بالا غیرتاً اگه خواستید یه روان شناس برام پیدا کنید، یکی باشه که یه کم دین و خدا و پیغمبرحالیش باشه! آخه می ترسم فردا پس فردا بیاد بگه : ببین عزیز من، شما برای اینکه مشکلت حل بشه باید نوار                D.g Ali gator بذاری و هلکوپتری برقصی! شب ها هم قبل از خوابیدن یه استکان نوشیدنی الکلی مصرف کن تا راحت خوابت بره لطفاً این مطالب رو جدی بخوانید، هیچ قصد مزاحی در میان نیست، بنده خودم 3 واحد روان شناسی داشتم و با همین دوتا چشم خودم در کتابی که در دانشگاه های اسلامی تدریس می شود این مطلب را خواندم!-) حالا اگه جرأت داری بیا چند تا قال الصادق و قال الباقر بذار کنار هم و بگو که باید قبل از خواب آیت الکرسی بخونی تا راحت بخوابی نه اینکه شراب بخوری! بیا بگو تا همه بت بخندن و بگن اُمُّل هستی و از علم روز عقبی و ...           

 



  • کلمات کلیدی :
  •   نظرات شما  ( )


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پاسخی به یک منتقد
    هوشیار باشیم ! نقض قانون با شعار دفاع از قانون .
    [عناوین آرشیوشده]


     

    Powered by : پارسی بلاگ
    Template Designed By : MehDJ