نویسنده مطالب زیر: سیزده 57
پشت صحنه این شماره 16
|
چهارشنبه 88 فروردین 26 ساعت 9:10 عصر |
از اون آدمای مخلص و بی ریا و خیلی کار درسته. از اونایی که کم تر تو این دوره زمونه پیدا می شن. حیف که دانشگاه آزادیه و اکثر اوقات اونجاست وگرنه می شد رفیق فابریک خودم. کی؟! ما رو باش با کی رفتیم سیزده بدر! کلی حرف زدیم تازه می گه کی؟ خوب آی کیو، معلومه دیگه ، امین رشیدی رو می گم. مرد خداست، نشد یه بار این بشر یه قُر سر ما بزنه، فقط سرش تو کار خودشه. (این ستون پشت صحنه رو هیچ کدوم از بچه های نشریه –جز مجتبی که طراحی می کنه- قبل از چاپ نمی بینن، پشت صحنه س دیگه، باید اون پشت رو یواشکی توضیح بده، فکر کنم امین که این مطلب رو ببینه کلی دعوام کنه –البته برای اولین بار- که این چرت و پرتا چی بود نوشتی؟!) خلاصه خیلی گله، حتماً می دونید دیگه، ستون خاکی تر از خاک، کنترات دست خودشه. این هفته رو هم که حتماً خوندیدش. درباره شهید محمد مهدوی از رفقای صمیمی خودشه که تو حادثه ی بمب گذاری کانون رهپویان وصال پارسال شهید شد. وقتی چند روز پیش بهش گفتم این هفته رو می خوای در مورد کدوم شهید بنویسی؟ تا که گفت محمد مهدوی، یه طوریم شد، دلم خیلی سوخت، اولش برای خودم که چقدر بی توفیق هستم، عکس شهدا رو می بینم و عکس شهدا عمل می کنم وگرنه ما رو هم می بردن کاری نداره براشون که! بعدم برای امین که طفلکی این هفته با چه حالی می خواد این ستون رو در مورد رفیق خودش بنویسه. یادمه خود امین هم مجروح شده بود رفتم بیمارستان نمازی ملاقاتش البته اون پوست کلفت تر از این حرفاس، تا شلیک مستقیم تانک نباشه ول کن نیست! به هر حال از بس دلم براش کباب شده و از بس دوسش دارم می خوام براش دعا کنم، ایشالا به همین زودی ها شهید بشه و همون طور که اون امروز در مورد رفیقش نوشته، منم یه روز در موردش بنویسم و بهتون بگم که چه ابوالعجایبی هس. بخیل نباشید دیگه، بگید الهی آمین.
زشت نیست انصافاً این همه نعمت تو این یکی دو هفته از آسمون نازل شد، اونم تو این اوضاع وخیم کم آبی، جا نداره یه نماز شکر بجا بیاریم؟ نشنیدی می گه شکر نعمت، نعمتت افزون کند، کفر نعمت ... (بقیش رو هر چی فکر کردم یادم نیومد!) سرت شلوغه و وقت نداری و حوصلت نمی شه نماز بخونی اشکالی نداره، یه الحمدلله ساده که می تونی بگی! بسم ا...، بگو تا دیر نشده ...
|
|
|
نظرات شما ( ) |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|