آن خواجه ی خندان،آن شیخ سخندان،آن شکر، آن عسل، آن قندان ،آن یار پر سفر ، آن کبریت بی خطر ،(چونان شیخ قطر)آن پرگهر، آن باهنر، آن روشن روان، آن ”قبض و بسط تئوریک شریعت“ خوان، آن سپید ریش دل جوان، دلبر حجاریان، آن محکومگر دین در مقابل آزادی، آن تحفه ی دوم خردادی ، طرفدار پارتی و شادی ،آن دلبر نهضت آزادی، دشمن گروهکهای الحادی!!!
آن منتهته الآمال یاری نیوز ،آن پرّاننده ی هر فیوز، آن دست دهنده با همه ، آن با همه پسر عمه، آن گفتگو گر پر زمزمه، آن یار باران، نقل محفل کارگزاران، سنگ روی یخ کن یاران .
میرزا ابو ممد ، آن عارف شیدای برهوت اصلاحات بُوَد که جمله ی اپوزیسیون و خارجیون و اهل دل و حال وشکم را آب حیات بود (بلکه هم آب نبات بود)و در روایات است که عبا و قبایش رنگ شکلات بود.
آن خواجه را از هر انگشت صد هنر همی بارد. نوکران وچاکران و مریدان او را عقیدت آن بود که شیخ 1220 هنر در کف دارد. دشمنان کور دل و بی هنر ایشان را پرسیدندی :به هر انگشت خواجه 100هنر است و جمعا او را 1000 هنر باشد نه 1220 تا.در این جنگ و جدال و جنجال به ناگه بیانیه ای از سوی مجمع المشارکت المجاهدین صادر شد که “(لطفا با ریتم بخوانید) هر آدمی تو دستاش یازده تا انگشت داره ، ده و نه و هشت و هفت و شیش با پنج تا می شه یازده تا (لطفا از ریتم خارج شوید)و انگشتان شست خواجه را 60 هنر بیش از آن صد هنر باشدکه جمعا می کند به عبارتی 1220 هنر“ و بدین ترتیب آن حسودان بد گهر و تنگ نظر از این تحلیل جامع و دشمن کوب ، منکوب وخجل گشته و متنبه گردیدندی و جهت عرض ارادت ، سایت یاری نیوز را در وبلاگ خویش link همی کردندی.
باری گفتیم که خواجه را چون به هر انگشت 100 هنر همی بود، او را خواجه ی پنجه طلا بنامیدندی . از میان 1220 کرامات و مکاشفات شیخ یکی هم آن بود که به هر چه دست همی زدی طلا بگشت . روزی خواجه را قصد سفر به هیمالیا ( یا کشوری چکمه مانند در همین مایه ها)در سر افتاد . چون بدانجا پای نهادی جماعتی پریشان روی و لخت موی ، دست افشان و پای کوبان ، شلنگ انداز به صد ناز و نیاز ، آواز سر دادندی که ”شور و شکرم آمد، نور و قمرم آمد ،در و گوهرم آمد ،داوود خطرم آمد( مصراع اخیر توسط عنصری معلوم الحال اضافه گشته است) خواجه چون سخن راند و افاضاتش به تمام گشت ، جمله ی مشتاقان را دست شفا و عنایت بر سر همی کشید ، در تواریخ است که در آن آشفته بازار ، اناثی ایستاده بود و گویند به امراض جزام و کزاز و آسم و دیفتری و بری بری و هپاتیت a وb وc و دیابت و پیسی و تاسی و ایدز مبتلا بود و چون خواجه پنجه طلا دست عنایت به او دادی ، فی الحال آن دختر آشفته و بی حال به حال آمد و شادمان و خرامان گشتی و هیچ اثری از جزام و کزاز و هپاتیت و دیابت و غیره و ذالک در او نیافتندی. گویند حکیم عطار نیشابوری چون این حکایت بشنید با شعف و شادمانی شعر ”خوشا دردی که درمانش تو باشی ، خوشا دستی که دس دادش تو باشی“ را در وصف آن خواجه ی پنجه طلا به قلم آوردی .
و در روایات و کتب و قصص آمده است که خواجه ی ما را با حکیم ”ابو ناتو“ که گویی سر و سری با آفتابه دزدان، زورگیران، قالپاق دزدان ، بی هنران، در به دران و خاک بر سران داشت و چندی بود دست و گردن شکسته ، خسته و خمود و آویزان در محمل، گذران عمر همی کرد، قصد زیارت افتاد. و چون خواجه ی ما او را همی دیدی دست در دست او نهادی و بار دیگر حکایت آن دختر هیمالیایی تکرار گردیدی و خواجه ”ابو ناتو“ به ناگه دست افشان و دستار فشان چونان آهوی خرامان فریاد بر آوردی “به جان عمه ام در عمر خویش چنین دست شفا بخش و پنبه مانندی ندیده بودمی“ ... و این از کرامات شیخ پنجه طلا بود که دست به هر چه می زدی ”قلب“ همی گردید .
و همگان را قبول افتاد که تنها اوست که توان ”آری“ را ”نه“ کردن، ولیکن خشک مغزان و متحجران را توان دیدن این طلا پنجگی نباشد (الحسود لا یسود) و او را شایعه سازند و ندانند شیخ ما را ”امر خیر” در سر باشد.
|