آن شیخ الرئیس ، آن روان ، آن سلیس،آن شیدای زمانه ،آن عاشق خدمت صادقانه، آن در،آن یگانه ، آن طرفدار فضای باز، از موسیقی و تار و تنبک و ساز ، از گیتار گرفته تا جاز ،آن عارف صاحب ذکر، آن ایده ی بکر، آن صاحب فن ِ پرمهارت ، آن پر شهامت با جسارت ،آن رئیس مجمع نظارت ،آن مسئول فرهنگی، آن خواجه به آن زرنگی، آن اراده ی سنگی.
روزی مریدان شیخ را گفتند:ای شیخ تفاوت ”عمل فرهنگی“ و ”عمل غیر فرهنگی“ در چیست؟شیخ تامل بسیار کرد و بفرمود :“عمل فرهنگی“ را دو نقطه و ”عمل غیر فرهنگی“ را پنج نقطه باشد.
مریدان پرسشگر از هوش و ذکاوت شیخ کف کردندی و جملگی فریاد بر آوردندی ”شیخ ما شیخ ما خدا نگه دار تو- بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو“ و سالهای مدید در حیرت چنین پاسخی حیران و سرگردان بیابان همی گشتندی.
روزی جماعتی به حجره حضرت الحضرات جناب شیخناو السرورنا حضرت استاد صادقی- رئیس دارالتعلیم شیراز- رفتندی و اسرار انتخاب مسئول فرهنگی دارالعلم را از شیخ خواستندی. شیخ شکر خند ملیحی بفرمود و بفرمودندی: چون خواستم مسئول باغبانی و اتوبوس رانی و آشپزی و نگاه بانی و فرهنگی و علمی و غیره و ذالک را انتخاب بفرمایم، اسامی رفقا در کاغذ بنوشتمی و در مشما بریختمی و از اصغر قلی سبزی فروش خواستم یکان یکان مسئولان از مشما به در آرد و اصغر قلی چنین کرد و چنان شد.در آثار قدیم است که چون مریدان چنین شنیدندی از خوشوقتی و سرور از دل آه بر آوردندی و در دم جان بدادندی ، جان دادنی.(هو الغفور)جمعی از شیفتگان خواجه پس از عرض ارادت بسیار،حضرت ایشان را بگفتندی: یا شیخنا چون است که به حرکت موزون کنان و تمپک زنان مجوز برنامه همی دهی؟ شیخ در بیانی فیلسوفانه بفرمود: بر اساس فلسفه ی در جستجوی خویشتن گشتن که در کنه آمال و اعمال غامز فلسفه ی نئو اگزیستانسیالیستی نهفته و ساری وجاریست و بر مبنای مباحث تئوریک و مفاهیم پست مدرنانه ی جناب استاد بتهوون که در تطبع جوهره ی وجودی اصالت ذات احراز گشته است اثبات غائی اعطای مجوز به رقاصان بسی سهل و آسان است! و باز جماعتی چند از این سخنان فیلسوفانه و غماز جان باختندی .
در کتب است که خواجه را مدتی ”ممنوع السخن“ کردندی چرا که آمار تلفات مستمعان فزونی یافته بود.
با این همه کراماتی که شیخ ما داشت باز گروهی معلوم الحال طریقت شیخ را بر نمی تابیدندی و او را نامتبحر بنامیدندی. از این سخنان نا راست خواجه را حزن و اندوه و غم در گرفت و وجود مبارکش را ملال و ناخوشی در بر گرفت.
شیخ سر در گریبان تفکر کرد و حدیث نفس بفرمود که“مرا باید که روشنفکر تر همی بنمایم تا دل همگان در کف آرم و کانت و هگل و روسو و پوپر تفسیر کنم و سنت را هرمونوتیک تعبیر کنم و یکی به نعل زنم و یکی به میخ کوبم و غبار از دل معاندان بروبم و مقادیری اعمال روشنفکرانه تر انجام همی دهم تا از ناراضی یان از وجودمان راضی همی گردند.
بدین جهت خواجه نخست دست خویش در اعطای مجوز ایجاد هر تشکل و مجمع و صنف و تشکیلات و گروه و کلوپ و کانون بازنمود و الطاف خویش آغاز نمود.
جماعتی چند گرد هم آمدند و مجوز“جمعیت مسخره بازی ” راه انداختند و گروهی ”تشکل تار و تنبک” ساختند و چندی ”طرح جوانان قیقیژ مامانی“ را درانداختند و گروهی ”جماعت دور هم نشینی ” ساز کردند و چندی تشکل ”دلسوختگان شیدای عاشق“ بنا نهادند و گروهی تقاضای ”کلاس چگونه خوشگل شویم“ کردند و دسته ای کلاس نگاره و دسته ای دگر ساز و نقاره به راه انداختند و هر ننه قمری از فضای باز شیخ ما استفاده کردی و بساط خویش پهن بنمودی و اسباب دور هم نشینی وعکس یادگاری و چهره نگاری وچرت و پرت سازی و بلوتوث بازی(و هر بازی دیگری!!)وغیره وذالک ( وخصوصا غیره و ذالک)فراهم ساختندی .
روزی خواجه را تصمیم عوض گردید و از این همه روشن فکری ملول و خسته گشت و از این همه آلودگی صوتی به تنگ آمد و عزم شریفش جزم شد تا فضا را کان لم یکن بنمایند. و چنین شد که خواجه تصمیم گرفت جریده ای ”سیزده پنجاه و هفت“ نام را تعطیل بنماید چرا که سر و صدای این جریده گوش شیخ ما را آزرده بود و سر و صدایش خواب بر پیر ما حرام گردانیده بود و بد تر از آن خار چشم بی دردان گردن کلفت و استخوان گلوی صاحبان زر وزور و تزویر وحرف مفت گردیده بود.
|