سلام .... دانشجویان دانشگاه های شیراز هستیم
از اونایی که کشته مرده ی گفتمان انقلاب و حضرت روح الله هستند .
سربازان ولایتی هستیم که به زعممون هنوز جمهوری اسلامی اون چیزی که انقلاب اسلامی می خواست نشده ،پس هرجا انحرافی ببینیم فریاد می زنیم ، به عبارت بهتر نقد حاکمان بدون نفی حاکمیت ......
_____________________ _____________________
مدیر مسئول و صاحب امتیاز: محمد حسین رئیسی _____________________ زیر نطر شورای سردبیری و هیئت تحریریه:علی جعفری، مصطفی نمازیان، محمد زارع ،مجتبی ایزدیان _____________________ همکاران: سجاد آزمند، امین رشیدی، غلامعلی سعادت، محمد دژکام _____________________ مدیر وبلاگ: سید حسین مطلبی پور _____________________ پیام کوتاه: 09176343500 ____________________ ایمیل:mag_1357@yahoo.com
*وقتی برایش غذا می بردم ناراحت می شد می گفت مامان وظیفه من است که به شما خدمت کنم.زمانی که 7 سالش بود یه عروسی تاروتمبک اقوام گرفته بودند،می گفت نمی آیم خوب نیست. ادامه مطلب...
*پدرش از علمای برجسته شیعه لبنان و ”جهاد“ و ”فؤاد“ دو برادر وی بود که بعدها به شهادت رسیدند،. پس از مدتی از صور به ضاحیه جنوبی بیروت نقل مکان کردند و در این منطقه بود که تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را گذراند و پس از آن در جوانی، وارد دانشگاه آمریکایی بیروت
(AUB) شد.
* در اوایل دهه هشتاد میلادی به “نیروی 17“ شاخه نظامی جنبش آزادیبخش فلسطین پیوست که نیرویی ویژه برای حفاظت از مبارزانی مانند ابوعمار، ابو جهاد و ابودایاد بود. او از همان زمان، در عملیات انتقال سلاح از جنبش آزادیبخش فلسطین برای مقاومت اسلامی لبنان به حزبا... و جنبش امل نقش اساسی داشت اما در پی اشغال لبنان در سال
1982 میلادی از سوی رژیم صهیونیستی، مبارزان جنبش آزادیبخش فلسطین مجبور به ترک لبنان شدند.
* محاصره بیروت، سه ماه به طول انجامید و با خروج مبارزان فلسطینی و سازمان آزادیبخش از لبنان، او نیز به صفوف رزمندگان افواج مقاومت اسلامی (جنبش امل) پیوست که از سوی امام موسی صدر و شهید مصطفی چمران تأسیس شده بود اما شهید مغنیه در ادامه و همزمان با انتقال سید حسن نصرا... از امل، به حزب تازه تأسیس حزبا... پیوست.
* عماد مغنیه در پاییز 1362 در عملیاتی علیه آمریکا در کویت، به اسارت درآمد، ولی با ترفندهای گوناگون موفق به رهایی شد. پس از آن بود که سازمان جاسوسی آمریکا (سیا)، پی به شخصیت واقعی وی برد و دربدر به دنبال دستگیری او، لبنان و خاورمیانه را زیر پا گذاشت. آمریکا، عماد مغنیه را دشمن سرسخت و خطرناک خود میدانست. بدان اندازه که وی را مسئول انفجار مقر تفنگداران دریایی آمریکا در بیروت و کشته شدن 241 کماندو و همچنین مقر چتربازان فرانسوی در بیروت و کشته شدن دهها تن از آنان میداند. همچنین او را مسئول چندین نوبت عملیات شهادت طلبانه علیه سفارت آمریکا در لبنان و کویت و ربودن هواپیمای امیر کویت میداند.
* جایزه 25 میلیون دلاری آمریکا برای زنده یا مرده او، نشان از هراس جنایتکاران و تروریستهای دولتی از هرگونه مقاومت دارد. وی برای نجات کشورش از اشغالگران، تا پای جان مبارزه کرد و بیش از 26 سال، سازمانهای اطلاعاتی 42 کشور از جمله سیا و موساد را به دنبال خود کشاند.
*گاهی در برخی جلسات مترجم بودن را بهانه ای برای حضورش و مطلع شدن از نظرات طرفین قرار میداد و آنقدر خوب از عهده این کار برمیآمد که هیچکس شک نمیکرد که او مترجم نیست و عماد مغنیه، مغز متفکر حزبا... لبنان است. حتی گاهی نظرات طرف خودی را که فکر میکرد نیاز به اصلاح دارد در قالب ترجمه اصلاح کرده و نظر خودش را اعمال میکرد. از این طریق همیشه در جریان اطلاعات دست اول بود.
* وی پس از اجرای موفقیتآمیز چند عملیات به عنوان فرمانده گارد حفاظت مقامات بلندپایه حزبا... منصوب شد و پس از آن به عنوان مسؤول عملیات ویژه حزب ا... انتخاب شد. رژیم صهیونیستی همچنین مدعی شده است عملیات ربودن دو تن از نظامیان اسرائیلی که به آغاز جنگ این رژیم علیه لبنان انجامید، از سوی عماد مغنیه هدایت شده است.
* با آنکه معاون جهادی حزب ا... محسوب میشد اما اصلا علاقهای به کسب مدارج سیاسی در حزب ا... نداشت و عضو شورای رهبری هم نبود. بعد از سال ها و اصرارهای مکرر سید حسن نصرا...به وی مبنی بر شرکت در انتخابات شورای رهبری پذیرفت که نامزد شود. اما در دل راضی نبود و هیچ تلاشی برای کسب آرا نکرد. رایگیری که انجام شد، بالاترین رای را آورد پس از نصرالله.
*روزنامه انگلیسی ”ساندیتلگراف“ درباره شهید مغنیه نوشت: او یک انقلابی مجاهد است که با امام خمینی(ره) بیعت کرده که در راه انقلاب اسلامی از جان خویشتن نیز بگذرد.
تصاویری که تا کنون از شهید ”عماد مغنیه“ منتشر شده است بسیار اندک است بهگونهای که پلیس فدرال آمریکا (اف.بی.آی) مدعی شد وی دو بار اقدام به جراحی پلاستیک بر روی صورت خود کرده است تا شناسایی نشود. شهید عماد مغنیه که به دوری از رسانهها شهرت داشت به ”مرد سایه“ در مقاومت اسلامی شهرت داشت و بسیاری او را مغز متفکر حزبالله قلمداد میکنند.
*
بسیار پایبند مستحبات بهخصوص زیارت عاشورا بود و آنرا میخواند. علاقهی خاصی هم به امام حسین«ع» و حضرت رقیه«س» داشت و هرگاه که سوریه میرفت حتما به زیارت ایشان میشتافت.
* آخر هم مزد خود را از سه ساله اباعبدالله گرفت. شب شهادتش به زیارت حضرت رقیه میرود، در عزاداری حرم شرکت میکند، غذای نذری هم میخورد و بعد هم در جلسه شرکت میکند و آخرش هم... راستی آن شب، شب شهادت حضرت رقیه بود.
” مادام که کربلا و نجف ما در دست کفار، مکه و مدینه ما در دست منافقین و قدس ما در دست یهود است مبارزه ادامه خواهد داشت.“
در ارتش خدمت کرده بود . قبل از انقلاب هم درزندان فلک الافلاک زندانی بوده است از فکر نظامی بسیار خوبی برخوردار بود . مهندس مکانیک دانشگاه علم و صنعت ، طراح و از بچه های با فکر و با استعداد و عاشق امام(ره) بود . وقتی اولین بار دنبال بچه های تهران در سال 58 رفت بانه ، به عنوان یک نیروی عادی از گردان2 سپاه خدمت می کرد . بعد مشخص شد که او نبوغ ذهنی و فکری اش « فرماندهی
» است.
”تازه رسیده بودم به قرارگاه تاکتیکی و دلم میخواست حاج احمد را ببینم. همین طور که داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه میرفتم، صحنه عجیبی دیدم. در میان آن سکوت و خلوتی بعد از ظهر که هر کدام از بچهها از شدت گرما به سنگری پناه برده بود و چرت میزدند، حاج احمد در کنار تانکر آب نشسته بود و با دقت و وسواس خاصی، ظرفهای ناهار بچههای قرارگاه را میشست. اول باور نکردم که حاج احمد باشد ولی وقتی به آرامی نزدیک رفتم، دیدم که خود اوست. با خودم گفتم آدم مثل حاجاحمد با آن همه ید و بیضا، فرمانده تیپ ?? حضرت رسول(ص) و مسوول قرارگاه تاکتیکی باشد و بیاید کنار تانکر آب، کاسه بشقابهای بچهها را بشوید؟! در همین فکر بودم که یک هو به یاد دوربینم افتادم. به تندی، با دوربین قراضهای که روی دوشم داشتم، جلو رفتم و قبل از این که متوجه شود، او را درون کادر دوربین جا دادم و با فشار تکمهای، برای همیشه ثبتش کردم.“
بعد از عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر زمانی که خدمت حضرت امام شرفیاب شدیم (متوسلیان) ایشان از ناحیه پا مجروح شده بود و عصا در دست داشت. وقتی که خدمت امام رسیدیم ایشان با امام ملاقات خصوصی هم داشت برای عرض گزارش. زمانی که از خدمت امام برمیگشت دیدم که برادر احمد عصا در دست ندارد و خیلی سریع و خیلی خوب دارد حرکت میکند و اصلاَ احساس ناراحتی نمیکند. من از ایشان پرسیدم که عصا را چه کردی. گفت زمانی که خدمت امام بودم امام پرسیدند که پایت چه شده است گفتم که مجروح و زخمی هستم. حضرت امام دستی بر زخم پایم کشیدند و فرمودند ان شاءالله این زخم خوب میشود. من از آن لحظه دیگر احساس درد ندارم و نیاز به عصا هم ندارم.
* نمیدانم این مطلب را به مناسبت خاکی تر از خاک مینویسم یا به مناسبت بیستمین سالگرد فتوای تاریخی ارتدادسلمان رشدی توسط امام خمینی و یا به مناسبت سی امین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی!
-سوم محرم 47، نه در تهران، نه در قم و نه در مشهد؛ بلکه در قاره سیاه و در گینه، مصطفی چشمانش را به دنیا گشود. در قاره ی سراسر فقر و استعمار. فرسنگ ها دور از طنین اسلام ناب محمدی (ص) و روح الله الموسوی الخمینی.
- عاشق و حیران امام بود. سال 62 رفت به حوزه ای در لبنان. 4 سال بعد و در سال 66 جمله ی خوش نویسی شده ای را به دیوار اتاقش کوبید، ”به یاری خداوند تعالی از قطرات پراکنده ی پیروان اسلام و توان معنوی امت محمد (ص) وامکانات کشورهای اسلامی می باید استفاده کرد و با تشکیل هسته های مقاومت حزب الله در سراسر جهان، اسرائیل را از گذشته ی جنایت بار خود پشیمان و ...“ خوب که دقت می کردی می دیدی ادبیات امام است. آری، گوشه هایی از پیام روح الله پس از کشتار حجاج بیت الله الحرام در سال 66.
- با دختر مومنه ای از جبل عامل عقد بست، مشغول تدارک جشن عروسی بود که روح الله حکم ارتداد سلمان رشدی را صادر کرد. برای دیدن او بایستی به خیابانهای بیروت می رفتی، در راهپیمایی هایی که می گفتند مازح در حمایت از حکم امام به راه انداخته است، انگار نه انگار که قرار بود همین روزها عروسی کند.
- کمرش شکسته بود، به گوشش رسیده بود که امام به ملکوت اعلی پیوسته. عزمش را جزم کرده بود که حکم امام بر زمین نماند. سفید رو بود و بور، شبیه انگلیسی ها، انگلیسی را هم مسلط بود، شنیده بود رشدی آنجاست، می رفت تا کار را تمام کند.
- به طبقه ی دوم ساختمان رسیده بود، رشدی در طبقه ی سوم بود. گذر از کمربند امنیتی اسکاتلندیار
با آن همه مواد منفجره ای که بدنش بسته بود کار هر کسی نبود، تنش داغ بود، ساختمان هم ... و انفجاری پیش از موعود تامصطفی اولین شهید راه اجرای حکم امام شود.
- سانسور خبری شدید، آخر رسوایی بزرگی بود . یک جوان 21 ساله ی غیر ایرانی زده بود به قلب کمربند ایمنیشان. تنها بخت با آنها یار بود که کارش نا تمام می ماند.
- نگذاشته بودند هیچ کس بفهمد حتی مادرش، اما مادرش در خواب دیده بود (همان سید نورانی که 21 سال پیش به خوابش آمده بود دوباره باز گشته به باغ خانه شان و مشغول کندن زمین است. مادر از او می پرسد چه می کنید؟ او با رضایت و لبخند می گوید: مقدمات ایجاد زیارتگاه مصطفی را آماده می کنم.) بعد از 8 ماه انگلیسی ها تکه های بدنش را فرستادند لبنان. در همان باغ دفنش کردند، باغی که قرار بود محل زندگی مشترکشان باشد، شد بارگاه مصطفی مازح، محل آغاز زندگیش در پیشگاه خدا.
* آری دهه مبارک فجر که می شود، رسانه های مملکت بسیج می شوند برای بیان آنچه در این سی سال در بخشهای مختلف صنعتی و غیر صنعتی و مخابراتی و کذا و کذا و... گذشته، و هر روز کلی گزارش عملکرد ارگان ها و سازمان ها در زمینه های گوناگون مثل طرح آبرسانی به فلان جا و لوله کشی به بهمان جا و سد سازیوغیره. اموری که برای هر فرد عاقلی واضح است و پیشرفت آن به عینه فابل دیدن. هر چند خدمت به خلق از مهمترین آرمانهای این انقلاب بوده و هست اما ما غافل از اصل چشمه، نگاهمان به جویبارهاست. هزار نکته ی باریکتر ز مواینجاست، بایستی بنگریم آنچه فتح الفتوح امامبود کجاست؟! ای کاش می شد طنین این کلام حضرت آقا را به گوش ”خیلی ها“ رساند (پرورش جوانان خداجوی بسیجی ،فتح الفتوح امام است.) آری ، آنچه که امام و امامیان را باید داعیه دارش دانست، صدور انقلاب و پرورش مصطفی مازح هاست که (یخرجهم من الظلمات الی النور...) شدند.
او در ?? ژانویه ???? ، ?? دی????در منطقه ای واقع در شمال مصر متولد شد. و در مدرسه«نوتردام» قاهره تحصیلکرده، سپس به ارتش مصر پیوست. او در سن ??سالگی با درجه ستوانی در واحد توپخانه ارتش مصر مشغول خدمتشد. بعد از جنگ رمضان (جنگ اکتبر) سادات سیاست خود را در قبال اسراییل تغییر دادو پس از مدت کوتاهی، مصر را از خط مقدم جنگ با اسراییل خارج نمود و با رژیمصهیونیستی قرار داد صلح امضا کردسادات در اولین اقدام، با امضایقرار داد کمپ دیوید که به موجب آن موجودیت اسراییل را به رسمیت شناخت، جهان اسلامرا در بهتی عظیم فروبرد. مدتی بعد سادات که به این هم راضی نبود، برای ایراد سخنرانی درکنیست اسراییل به بیت المقدس رفت و این بار با این حرکت، خون جهان اسلام را ریخت واینچنین مصر بهعنوان اولین کشور اسلامی، موجودیت رژیم صهیونیستی را به رسمیتشناخت.در همان زمان (?? اردیبهشت ??) امام علاوه بر صدور پیامی در محکومیت اینپیمان ننگین، در پاسخ بهنامه ای، فرمودند: دولتهای اسلامی باید دولت مصر را در این خیانتبزرگ که به اسلام و مسلمین نموده است، به جای خود بنشانند... ملت مصر باید دست اینخیانتکار را از کشورخود قطع کند.
سه شنبه، 6 اکتبر 1981( 14مهر 1360) ، قاهره، میدانرژههمه ساله نیروهای مسلح مصر، روز 6 اکتبر، در شهر «مصر» به مناسبت سالگردعبور واحدهای رزمی آن کشور از کانال سوئز که در سال 1973 صورت گرفته است رژه یبزرگی انجام می دهند. در ساعت 10 صبح تماشاچیان در مکان های مقررجا گرفتند. در ردیف اول در پشت یک دیواره ی 5/1 متری «سادات» با لباسِ نظامیِفرمانده عالی ارتش مصر در وسط نشستهبود. «حسنی مبارک» معاون وی در سمت راست و «ابوغزاله» وزیر دفاع درسمت چپ او نشسته بودند. سه روز قبل از رژه، افراد امنیتی تمام تفنگ ها را بازدیدکرده بودند، تامطمئن شوند که فشنگی در آنها جاسازی نشده باشد و تمامی تانک ها وکامیون ها و حتی تمامی افراد شرکت کننده در رژه را با فلزیاب کنترل کردهبودند.در ساعت 12:40 (دوازده و چهل دقیقه) که تقریباً نیمی از رژه تمام شده بودو «ابوغزاله» مشغول نشان دادن، شش جت میراژکه در ارتفاع کم پرواز می کردندبود،اولین جرثقیل حاملتوپ130 میلی متری با رسیدن به مقابل جایگاه از مسیر تعیین شده خارجشده و از سمت راست به نزدیک ترین فاصله به جایگاه رسیده و ناگهان متوقف می شودحاضران ابتداگمان کردند که به علت نقص فنی، جرثقیل از مسیر خارج شده است، امالحظاتی بعد3 مرد مسلح از عقب کامیون، بیرون پریدند و بی محابا جایگاه را به رگباربستند. «خالد» با سرعتاز جرثقیل پایین پرید و دو بمب دستی را یکی بعد از دیگری به سویجایگاه پرتاب کرد که هیچ کدام از دو بمب عمل نکردند. در این بین «حسین عبّاس محمّد» با مسلسل خویش ازروی صندلی جرثقیل برخاست و با شدت تمام کلّ جایگاه را به رگبار بستو نخستین گلوله هایش گلوی سادات را هدف قرار داد و با این گلوله ها بود که تقریباًکار تمام شد.خالد نیز باسرعت به طرف سلاح خودکار خود که در جرثقیل قرار داشت رفت و با هدفگیری جایگاه سعی در به هلاکت رساندن تعداد بیشتری از سران رژیم مصر نمود. «عبدالحمید» و «عطاطائل» هم در این حال به عباس محمد و خالد پیوسته بودند.خالد باحمایت همراهانش تا فاصله یک و نیم متری سادات رسید، در حالی که هیچ وظیفه ای را جزبه هلاکت رساندن ویاحساس نمی کرد. او به گمان این که ممکن است سادات لباس ضد گلولهداشته باشد در حد توان به سوی وی تیراندازی کرد تا از نتیجه کار اطمینان یافت. درپی این اقدام
?? نفر ازجمله ?? افسر آمریکایی زخمی شدند.
در پی اعدام انقلابی سادات، 24 تن از مسلمانانمصر که به اتهام قتل او دستگیر شده بودند در حالی که در یک قفس پولادین قرار داشتندبه یک دادگاه عالی نظامی آورده شدند.جلسات محاکمه چندین بار تشکیل شد و سرانجام پس از گذشت پنج ماه،احکام صادره علیه متهمان صادر شد و ستوان یکم خالد احمد شوقیالاسلامبولی به اعدام با تیرباران محکوم گشت.
امام خمینی (ره) در قسمتی از پیام خود به مناسبت عید قربان که درتاریخ ?? مهر ???? صادر شد، فرمودند: "در این سال، این عید برای مسلمانان از آن جهتمبارک تر است
که در آستانه آن فرعون مصر رهسپار کوی فرعونیان گردید"
” مادام که کربلا و نجف ما در دست کفار، مکه و مدینه ما در دست منافقین و قدس ما در دست یهود است مبارزه ادامه خواهد داشت.“
در ارتش خدمت کرده بود . قبل از انقلاب هم درزندان فلک الافلاک زندانی بوده است از فکر نظامی بسیار خوبی برخوردار بود . مهندس مکانیک دانشگاه علم و صنعت ، طراح و از بچه های با فکر و با استعداد و عاشق امام(ره) بود . وقتی اولین بار دنبال بچه های تهران در سال 58 رفت بانه ، به عنوان یک نیروی عادی از گردان2 سپاه خدمت می کرد . بعد مشخص شد که او نبوغ ذهنی و فکری اش « فرماندهی
» است.
”تازه رسیده بودم به قرارگاه تاکتیکی و دلم میخواست حاج احمد را ببینم. همین طور که داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه میرفتم، صحنه عجیبی دیدم. در میان آن سکوت و خلوتی بعد از ظهر که هر کدام از بچهها از شدت گرما به سنگری پناه برده بود و چرت میزدند، حاج احمد در کنار تانکر آب نشسته بود و با دقت و وسواس خاصی، ظرفهای ناهار بچههای قرارگاه را میشست. اول باور نکردم که حاج احمد باشد ولی وقتی به آرامی نزدیک رفتم، دیدم که خود اوست. با خودم گفتم آدم مثل حاجاحمد با آن همه ید و بیضا، فرمانده تیپ ?? حضرت رسول(ص) و مسوول قرارگاه تاکتیکی باشد و بیاید کنار تانکر آب، کاسه بشقابهای بچهها را بشوید؟! در همین فکر بودم که یک هو به یاد دوربینم افتادم. به تندی، با دوربین قراضهای که روی دوشم داشتم، جلو رفتم و قبل از این که متوجه شود، او را درون کادر دوربین جا دادم و با فشار تکمهای، برای همیشه ثبتش کردم.“
بعد از عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر زمانی که خدمت حضرت امام شرفیاب شدیم (متوسلیان) ایشان از ناحیه پا مجروح شده بود و عصا در دست داشت. وقتی که خدمت امام رسیدیم ایشان با امام ملاقات خصوصی هم داشت برای عرض گزارش. زمانی که از خدمت امام برمیگشت دیدم که برادر احمد عصا در دست ندارد و خیلی سریع و خیلی خوب دارد حرکت میکند و اصلاَ احساس ناراحتی نمیکند. من از ایشان پرسیدم که عصا را چه کردی. گفت زمانی که خدمت امام بودم امام پرسیدند که پایت چه شده است گفتم که مجروح و زخمی هستم. حضرت امام دستی بر زخم پایم کشیدند و فرمودند ان شاءالله این زخم خوب میشود. من از آن لحظه دیگر احساس درد ندارم و نیاز به عصا هم ندارم.
·گذشت آن زمانی که یتیمی ده ساله در کنار درس، سرپرستی خانواده را بر عهده گیرد.
·گذشت آن زمانی که یتیمی با آن همه پشتکار پیدا شود که هم برای چرخاندن زندگی کار کند و هم کارشناسی عمران –در دانشگاه تبریز، یکی از قطب های علمی آن روز کشور- را به اتمام رساند و آن هم در زمره دانشجویان رده بالا.
·گذشت آن زمانی که معاون یک شهرداری –آن هم شهر بزرگی مثل شیراز- بیاید و هم سفره زیر دستانش شود تا مبادا میز ریاست حجابی شود بین او و مردم. آخر تو اینها را خوانده ای که اکرمکم عندالله اتقاکم، حال چه رفتگر شهرداری باشد و چه غیر آن؛ و تو این را در عمل نشان می دادی و نه در قول چرا که این را هم می دانی : کونو دعاتی الناس بغیر السنتکم
·گذشت آن زمانی که یک معاون شهرداری تا ساعت ها بعد از وقت اداری بنشیند و مشکلات مردم را شخصا و بی هیچ واسطه ای حل کند تا اگر دیگران را تشویق به این کار می کند خود عامل به آن باشد چرا که عتاب لم تقولون ما لا تفعلون تاب عظیمی می خواهد برای آنکه بفهمد و حدیث حسین(ع) مدام برایش زمزمه: ایها الناس « مشکلات مردم نعمت های خدا به سوی شما هستند» و این بود که در پی نعمت می دویدی حتی تا ساعات پایانی شب.
·گذشت آن زمانی که به کسی پیشنهاد شهردار شدن – آن هم شهر بزرگی مثل شیراز- شود و نفسانیات بر او غلبه نکند و خیلی راحت آن را با افغیرالله تبغون مقایسه کند و ازآنجا کهذره ای از فراهم شدن مقدمات شهرت طلبی را در آن می بیند و این یعنی برخلاف معادله صبغةالله
حرکت کردن، به آن پشت پا بزند.
·کمتر سرمایه داری باور می کند که مسئولی علاوه بر رد کردن پیشنهاد تطمیع و رشوه به دلیل اعتقاد به لا تشتروا بایاتی ثمنا قلیلا – آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید- و به دلیل فهمیدن ویل لهم مما تکسبون حتی با تهدید به قتل –آن هم چندین بار- پا از اعتقادات خود عقب نکشیده است. تهدید به قتل یعنی از دست دادن همه چیز و همچنان پا برجای ماندن در مقابل این تهدیدات یعنی باور به فاتقوا النار التی و قودها الناس و الحجاره و ناخودآگاه ذهنم متوجه کلام اعدل حاکمان حضرت امیر (روحی فدا) می شود: « ای شیعیان ما تقوای الهی داشته باشید، بپرهیزید از این که هیزم آن آتش باشید و اگر چه شما نسبت به خدا کافر نیستید، با پرهیز از ظلم به برادران مومنتان خود را از شر آن آتش در امان نگه دارید»
·مسئول انتظامات جانبازان در راهپیمایی برائت از مشرکان سال 66 در مکه، همان راهپیمایی تاریخی، همان که به گلوله بستن بیچاره گان را ...
به راستی که شیرین است جان بازی برای جانبازان بالاخص در ایام حج و چه عبادتی بالاتر از این. وراستی چقدر کوته بینند آنها که عبادت را فقط در نماز و دعا و طواف و زیارت می دانند، کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود ، حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست!
·و عجیب حجت شبیه به حج ثارا... است، هر دو حجی انقلابی، هر دو حجی عاشورایی، هر دو برائت از مشرکان، هر دو اعتراض، هر دو حجی ناتمام، هر دو ...